جور وا جور

هر چی گیرم بیاد میزارم و از هر چی خوشم بیاد می نویسم

جور وا جور

هر چی گیرم بیاد میزارم و از هر چی خوشم بیاد می نویسم

۴۵ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۸ ثبت شده است

دو عبارت ارزهای دیجیتال و بلاک چین رو زیاد این روزها می شنوم. بیت کوین به کجا رسید. سال یازدهم هم از فعالیتش گذشت و پیش بینی ها همچنان نادرست از آب در میاد:

 

تا به امروز بالغ بر ۳۰۰۰ ارز رمز پایه دیگر پای به عرصه وجود گذاشتند و هرکدام تلاش نمودند امکانی را در اختیار خریداران خود قرار دهند که بیتکوین از انجامش عاجز بود. حالا یک دهه از عمر بیتکوین می گذرد و بسیاری از کارشناسان به این باور رسیده اند که یکی از این پول ها احتمالا به زودی جای بیتکوین را خواهد گرفت.


بیت کوین


این گزارش از ده سالگی بیت کوین رو بخونید. یه چیز جالب دیگه این بود که بیت کوین برای کشورهایی مثل ایران که تحریم می شوند، کارکرد داره: کمک‌های مالی جمع آوری شده ایرانیان از طریق بیت‌کوین، به هلال احمر داده شد.

این تیترهای خبری رو کنار هم بگذاریم، ترس آدم رو برمیداره:

  • سرقت ۷ هزار بیت‌کوین در حمله‌ای حساب شده
  • ضرر 1.2 میلیارد دلاری کاربران از سرقت و کلاهبرداری ارزهای مجازی
  • قیمت بیت کوین به بالاترین حد در ۵ ماه اخیر رسید
  • پیش بینی جدید: قیمت بیتکوین به 4 میلیون دلار می رسد
  • محققان: ۹۵ درصد معاملات بیت کوین فریبکاری هستند

شما چی فکر می کنید؟ 

بریم به سمت سرمایه گذاری روی بیت کوین ؟

ما که داخلیم کلی زور می زنیم تا زبانمون بهتر و بهتر بشه اما برخی از هموطئنان که به هر طریقی خارج رفته و اونجا ساکن شده اند هنوز مشکل زبان که بهتره بگم البته بهتر بگم مشکل ارتباط دارند. یعنی خیلی خوب منظورشون رو به مخاطب می رسونند اما هنوز نمی تونند ارتباط بگیرند و ترجیه می دهند به محیط قبلی خودشون گریز بزنند. نمونه اش این هموطن:

"سلام دوستان خوبم، من خارج از کشور هستم و چند وقتیه که برای استخدام توی یه شرکت خارجی تقاضا دادم. اونا دو تا سایت که درباره دایناسورها و فسیل ها هستش بهم معرفی کردند ... لطفاً کمکم کنید که این فرصت کاری رو از دست ندم ..."

شک ندارم کلی کتاب همونجا دور و برش بود، کافی بود انگلیسی جستجو کنه. یا در ورکشاپ یک روز در همون شهرش شرکت کنه که حتما حتما وجود داره

من به طور کلی این درخواست رو منفی نمیدونم و شاید میخواسته از جو ایرانی ها انرژی بگیره یا هنوز در مرحله گذار بوده و یاد نگرفته بره سراغ محیط و جامعه جدید. در کل زیاد هم منفی نیستم و مخاطب بخش اول نوشته من اونایی است که حداقل شش ماه از رفتنشون به خارج گذشته است

معاون وزیر گفته: بیشترین تخلفات علمی مربوط به کپی کاری است. معاون پژوهشی گفته ها، توجه کنید! ایشون گفته اند: بیشترین تخلف "استفاده از متون دیگران بدون ارائه منبع و کپی‌کاری است."

ایشون برای کم اهمیت جلوه دادن ابعاد فاجعه اینجور حرفشون رو تموم کردند: البته به نسبت حجم بزرگی از مقالات که ما داریم این اعداد کوچکی است اما این وجود باید آن را به صفر برسانیم.


حتما به صفر می رسونید.

حالا قراره آئین نامه براش تدوین کنند لابد و دانشجویان و استید متخلف رو مثلا جریمه! زکی!


اصولا تفکر حاکم بر جامعه، د انشگاهها و ذهنیت خود اساتید نادرست است. دانشجو هم در این شرایط بهترین راه را همان کپی کاری میداند. او هم راحت طلب و بی مسوولیت بار می آید وقتی فضای حاکم تعهدی ندارد و مشوق نیست.

اول هفته است و کلی انرژی دارم. یه چند مدت بود زده بودم تو فاز شوخی و خنده و روزمرگی. پستهایی که می دیدید هم ازین جنس بود. نمی خوام بگم اهل شوخی نیستم اتفاقا هستم. همچنان می نویسم اما حین کارم که نیاز به کمی استراحت دارم.

باید به هدفی برسم و کارهایی رو انجام بدم که مهمند و به هر دلیلی عقب انداخته بودم. یعنی در عین اینکه توانایی رسیدن به این هدف رو داشتم گویا اراده اش رو نکرده بودم یا شاید دست کم گرفتم خودم رو و یا شاید باور نکردم که می تونم. اما الان می خوام، اونم درست در موقعی که سخت ترین حالت شده.

پس بریم که برسیم و از مسیر لذت ببریم.

گفتم که کمی در کارهای اینترنتی و وبی مشغولم و بی علاقه نیستم بهش. اما بزارید بیشتر بگم. یه سایت سفری داشتم سالها قبل و اون روزها که تحریم نبود مسافر میومد ایران، کار و کاسبی داشتم. یکی از کتابهایی که اون زمان بهم کمک کرد همون کتاب سئو بود. حالا سئو چیه؟ به زبون من یعنی چه کار کنیم که سایتمون رتبه بهتری بگیره اما بهتره یه تعریف از یه سایت دیگه بیارم.

یکی از خواهرهای من زیادی جدی است. سرش تو کار خودشه و همش درگیر پروژه ها. گاهی اما یادش میاد که دختره، احساس داره و شروع میکنه به محبت کردن، احوالپرسی و شوخی و خنده. و بعد دوباره همه چی یادش میره و تا نوبت بعد. به قول خودش یه پالسی میاد و میره.

امروز صبح محبت از خودش در وَ کرد و در همون حال که با عجله میزد بیرون برام کیوی پوست کند و گذاشت رو میز. تاکید هم کرد که از رختخواب بیام بیرون.

تا کیوی بعدی خدانگهدار.


پ.ن: گونه هاش به طور طبیعی چال داره. 

اینو گفتم که با اون یکی خواهرم که البته هر دو رو نمی شناسید اشتباه نگیرید :)

یه دفعه پیشنهاد شد که بزنیم بیرون و بریم کوههای اطراف شهر. با اکراه پذیرفتم اما چه خوب شد که پذیرفتم. روز خوبی بود و حسابی خوش گذشت. با اونکه در گوشه و کنار ایران این روزها ترس از سیل هست اما مردم انگار نه انگار، بی خیال، ماشینها رو کنار رودخانه پارک کرده، چادر زده و مشغول خوردن و کپ و گفت بودند. البته آب شفاف بود و اونقدر زیاد نبود که ترسناک به نظر بیاد. 

ولی جدا دوست داشتم با یه دختری که ازش خوشم بیاد همچین جای باصفایی برم ولی نیست دیگه. جدا صحبت از عشق و دوست داشتن خاص نیستا. همین که دختری باشه اهل سفر و گفتگو و یه چیزهای مشترکی باهم داشته باشیم. چه کنیم دیگه. نمیدونم حالا اول شاسی بلند میاد یا دختر. نظر شما؟

نکته: در پاسخ به خودم و اون عشق به شاسی بلند باید عرض کنم که امروز با پراید همچین جایی رفتیم. خلاصه اگه اهلش باشی، پیاده هم میری. زور نزن عزیزم.


ارغوان دره، مشهد

ارغوان دره، مشهد. عکس از باشگاه کاوشگران

ولی پای دیوار گلی بشینی زیر آفتاب زمستان یک حالی داره که نگو، چند متر اون ورتر هم برف در حال آب شدن تا نزدیک پات رو گلی کرده باشه. حس آخر اسفند در روستا اینجوری بود

یه زمانی اینجوری در وب فارسی لینک میدادن: صدها لینک در یک صفحه. خب اون روزها برای گوگل هم مهم بود اما دیگه نیست. به هر حال بد نیست تجربیات گذشته رو ببینید.  یه چیزی هم بود به اسم دایرکتوری یا فهرست که اونم دورش گذشت. بلاگرها یا مدیران سایتها لازم بود وبلاگ/سایت خود را در دایرکتوری ثبت کنند. و بعدا مدیر دایرکتوری سایت رو بررسی می کرد و اگه شرایطش رو داشت اون رو دسته مورد نظر قرار میداد.

مبحث دایرکتوری با نیاز به قرار دادن سایتها و وبلاگهای هم موضوع و هم رتبه در یک دسته ، مطرح شد. بعدا که وب رشد کرد و راههای بهتری برای دسترسی به اطلاعات پیدا شد مثل سوشال نت ورکها و موتورهای جستجوی قوی تر، دیگه ایده معرفی و بررسی تک به تک سایتها توسط انسان منسوخ شد و اینک چیزی به اسم دایرکتوری بخشی از تاریخ وب است. دایرکتوریهای مهمی چون یاهو، DMOZ و غیر در وب بودند.

به هر حال وب دایم در حال تغییر است و مفهوم جستجو هم دایم در حال بروزشدن و هماهنگ تر شدن با نیاز کاربران. تا ببینیم در آینده کار به کجاها کشیده میشه

درباره شهری می نویسم که روزهای خوبی در آنجا گذراندم به ویژه خاطرات به یاد ماندنی و پرشمار با دختری که در کافه ها و کوچه های رشت بسیار با هم وقت گذراندیم.

رشت شهر زنده ای است و مردم پرشور و فعالی دارد. به خودشان می رسند و توجه به ظاهر چندان ارتباطی به داشتن یا نداشتن تمکن مالی شان ندارد. از شکم شان و غذا نمی گذرند، روابط شان با یکدیگر و غریبه ها گرم است و کلا سرخوش هستند . در بازار رشت فروشنده ها چه برای دل خوش و چه برای خوشایند دیگران، آواز می خوانند.


رشت دوستی لذت

 

آنقدرها هم که گفته می شود، کلان شهر؛ حقیقتا رشت، نیست. اگر کلان شهرهایی چون تهران و مشهد را ببینید به تکرار این عبارت برای رشت متعجب می شوید و می پرسید کجای این شهر کلان شهر است؟ باور کنید نیست.

از دید من رشت بیشتر از آن چیزی که واقعا هست، معروف شده است. یعنی وجهه یا برند آن پرآوازه تر از خود آن است. دلیل آن چه می تواند باشد؟ 

شاید به این دلیل که مردم ایران نوعا خاطره رمانتیکی یا با آن دارند یا آن خاطره را در ذهن ساخته اند، چیزی شبیه به همان که در اول نوشته از تجربیاتم گفتم. اما احساس را در حد همین رمانتیک نگه دارید و کلاسش را پایین نیاورید. آن مسئله پیش پا افتاده که در جوک های قدیمی درباره رشت گفته می شد، در همه شهرها وجود دارد. این روزها مردم همه شهرها ذهن بازتری به روابط دارند و تازه به رشتی رسیده اند که چند دهه قبل بود.

رشت ویژگیهایی دارد که در کمتر جایی دیده ام. برای شناخت بهتر رشت کافی است ساعاتی در در پیاده روهای اطراف میدان شهرداری رشت قدم بزنید. آن شور، انرژی، صمیمیت و آمادگی برای شروع گفتگو با یکدیگر در هیچ جای دیگری نیست. در همه رشت هم نیست، مختص همانجاست.

رشت را می شود با کبابی های سیاری که تا پاسی از شب دود به هوا می کنند، به یاد آورد یا با کافه-رستورانهای فعالی که از رشت تا انزلی پراکنده اند و اغلب موسیقی زنده اجرا می کنند. یا با کوچه و خیابانهای پر از چاله و سرعت گیرش که جلوبندی ماشین را به هم می ریزند.

شور و حال شهر تقریبا به گردشگران آن ارتباطی ندارد، چه بیایند و چه نیایند، چه هوا گرم باشد و چه سر، رشت شهری زنده است. به همین دلیل گفته می شود رشت بهترین شهر شمال ایران است. گردشگران تنها آن را شلوغ می کنند.

رشت با آنکه پرتراکم ترین شهر کشور است از بی کاری زیاد مردمانش رنج می برد. مردم رشت یا تا حدی تمام گیلان در اولین فرصت به تهران و تا حدی به قزوین مهاجرت می کنند. مردم رشت حساسیت کمی به حفظ زبان گیلکی دارند و بیشتر برای شوخی ها و گفتگوهای محاوره به گیلکی پناه می برند و در بقیه موارد ترجیح می دهند به فارسی پایتخت سخن بگویند. 

به رشت چندان توجه نشده است و هر بار رفته ام حسرت خورده ام که چرا این طور است. کمی توجه رشت را واقعا بهترین می کند.


سخن پایانی اینکه تا می توانید سفر کنید و رشت را هم در برنامه سفرهایتان قرار دهید. این شهر را ببینید به ویژه بازار ماهی فروشان وخیابانهای منتهی به فلکه شهرداری را. حتما به اندازه بمانید. زیبایی های رشت با بیشتر ماندن، دیده می شوند. بمانید

همچی مسابقه ای هم درباره فرهنگ بوده یه روزی. ما عالی هستیم؛ هم ثروتمند و هم با فرهنگ. ها ها ها ببینید. به هر حال. کم گیر بدم. فرهنگ منم دارید می بینید. دارم به گذشته برمیگردم همش. میدونی چرا؟ چون هنوز سوژه روز دستم نیومده و کارمم وب چرخی شده این روزا. 


بوخودا


گفتم که بی کار نبودم. یه چرخی در وبلاگ صاحاب سیتم وبلاگ قدیمی زدم. من از بلاگفا به اینجا اومدم به دلیل محدودیت های زیاد اونجا در لینک گذاشتن. خلاصه به یکی از پستهاش رسیدم درباره یک کتاب. آی من خاطره دارم باهاش. درباره هم پارسیک نوشته. یه جایی که تا سالها خبرهام رو اونجا می خوندم اما دیگه بعدش از نفس افتاد یا نفسش به شماره افتاد و یا سایتهای خبری بهتری اومدن. البته سرچ انجین هم بود و گاهی اونجا سرچ هم می کردم اما راستش هیچوقت سرچش قوی نبود اصولا جستجوگر فارسی خوبی هیچوقت نداشتیم.

اون کتابی هم که گفته خداییش انجیل من بود در اون سالها. کلی در طراحی سایتهای من اثر گذاشت و ممنونم. کلا خاطراتم مرور شد با این پستش. راست میگه اون زمان فقط همین یک منبع بود. والا من که چیز دیگه یادم نمیاد. ولی دیگه ادامه اش نداد و آپدیت نشد یا اینکه اونم مشمول زمان شد و سایتها و کتابهای بهتری برای نوشتن و سئو و وبلاگ و بازاریابی اینترنتی و یا به قول این روزی ها دیجیتال مارکتینگ پیدا شدند.


خاطرات، خاطره، دوستی


فعلا دارم مرور خاطره می کنم و دردل تا ببینم به چی میرسم. هنوز نرفتم سر تست ایده هام. شاید هم نرم. شاید هم برم. خوبی وبلاگ در این سالها اینه که مطمئنی خواننده نداره. برای همین است که بلاگرها بی پروا تر می نویسند. منم دارم همین کارو می کنم. 

حالا اگه گذرت اینجا افتاد واقعا. یه ندا بده. شاید دوست شدیم. جان تو :)

 

پستهام مدام داره بیشتر میشه، کی بشه به صد برسم؟ بلاگ نویسی یه چیز وابسته به مود آدم است معلوم نیست تا کی ادامه بدم فعلا که هستیم. اگه اتفاقی نیفته مثلا سیستم از کار نیفته و فیلتر نشیم و ... فعلا مثبت فکر کنیم و بریم به پیش :)


دوستی و دوست یابی

Photo Credit: New Indian Express


یه سری ایده دارم و میخوام تست کنم. فکر نمی کنم وبلاگها خواننده داشته باشه این روزها. بیشتر ابزاری در خدمت ابزار دیگه است. مثلا برای خبرپراکنی، برای ساپورت خبرها و سایتهای دیگر یا پخش محتوا در صفحات بیشتر ، بهش لینک بیلدینگ هم میگن ! به هر حال اینم واسه خودش یه کارکرده به حساب میاد. باید دید که فایده این کار برای صاحاب سرویس وبلاگ چیه؟ مثلا

  • پز به داشتن سایتی پرترافیک. اما اگه پول نباشه پز چه فایده داره؟
  • دومیش میتونه فروش بنر و فضای تبلیغات باشه.
  • سومیش میتونه ساپورت سایتهای دیگه متعلق به صاحاب سرویس وبلاگ باشه.
  • چهارمیش رصد کردن رفتار کاربران و مدیران سایتها. البته به شرطی که سیستم وبلاگ پربیننده باشه. 

به هر حال یه سری فایده داره. به من چه اصلا. من دارم همینجوری، هوایی می نویسم. اما طبیعتا خودم رو هم لو دادم. بی علاقه به وب و فضای مجازی نیستم و شاید هم دستی در این حوزه دارم. چه می دونم. به شما چه اصلا؟ 

به من چه اصلا؟ به من چه که می خونید یا نمی خونید، می خونید و میرید یا مکث می کنید و کامنت میزارید. 

به من چه اصلا؟

حالا اگه خوشت اومد یه ندا بده، شاید دوست شدیم. خصوصا که اگه دختری. بالای 35 ام. کار به کجا کشید جون تو. اصلا انتظارش رو نداشتم. شما هم انتظارش رو نداشته باش. زندگی همینه. 

همینطور همه چی یه دفعه ای پیش میره. 

جان تو!

تا پشت سیستم نشستم و دستم به صفحه کلید خورد، گلویی صاف کردم، بلند و کشیده گفتم آآآآآآآآآآآآه. همزمان با آه من، جوشکار ساختمان روبرو نقطه جوشی را هدف قرار داد و صدای ترسناک جوش زدن بلند شد. آنقدر ناگهانی و همزمان که لحظه ای فکر کردم آه کشیده من استارتر دستگاه جوش بوده است. 

چپنین اژدرهایی هستیم

شاید واسه همینه که هیچ دختری سمتم نمیاد.

بیا. اژدرهای مهربونی هستم.


راستی برای شما همچین مسئله ای پیش نیومده؟

اگه اومده چرا می ترسی عزیزم؟



این روزها دست به کارهای جدیدی زده ام و مهمترینش واگذاری کارها به دیگران اما همنان خودم زیاد کار می کنم. به هر حال سنی ازم گذشته و یا اینکه علاقه ای به انجام برخی کارها دیگر ندارم. چه بهتر که واگذار کنم و به دیگران اعتماد کنم.


مثلا ترجمه و ویرایش و پاکنویسی یک مقاله 1000 کلمه ای شاید برایم چندین ساعت زمان ببرد اما فردی که تمرکزش روی ترجمه است و به آن موضوع مسلط است حتما در زمان کمتر و با سرعت بیشتری آنرا ترجمه می کند.


در عوض من کارم را می گذارم روی ادیت نهایی مطلب و افزودن برخی چیزها متناسب با تجربه ام و در نهایت قرار دادن آن در سایت. حتی قرار دادن آن در سایت را هم باید واگذار کنم


بدون واگذاری کارها به دیگران امکان رشد و فراتر رفتن از خود نیست


بزرگ شو

باشه


:)