جور وا جور

هر چی گیرم بیاد میزارم و از هر چی خوشم بیاد می نویسم

جور وا جور

هر چی گیرم بیاد میزارم و از هر چی خوشم بیاد می نویسم

۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شادی» ثبت شده است

یه صفحه امروز پیدا کردم که چندتا کتاب سئو رو معرفی کرده. به نظرم سئو یه چیزهای ثابتی داره و یه سری چیزها که دایم تغییر میکنه. با خواندن یکی ازین کتابها احتمالا ایده کلی سئو و فعالیتهای اصلی اون رو یاد میگیرید (بخش ثابت سئو) و ادامه اش که به خودتون بستگی داره که چقدر دانش پایه کسب شده رو بهتر کنید. با کار روی پروژه های واقعی و با خواندن مقالات و تجربیات دیگران می تونید مسیر کسب تخصص سئو رو سریعتر پیش ببرید

 

کتابهای سئو در سایت مدیران سایت. حالا یه چرخی هم در خود این سایت بزنید، مقالات خوبی داشت اونجوری که من الان دیدم. هر سه کتاب معرفی شده رایگان هستند. تسلط به زبان انگلیسی یا حداقل قدرت فهم بالای مقالات انگلیسی هم می تونه شانس شما برای کسب دانش روز این تخصص را افزایش بده.

 

نکته پایانی هم اینکه خیلی خوشحالم منم سئو رو با اولین کتاب فارسی اون دوران، همون نارنجی رنگه شروع کردم. دو کتاب بعدی بعدها چاپ شده اند.

در این پست هم کتاب های دیگه ای معرفی شده که شاید به دردتون بخوره.

ولی پای دیوار گلی بشینی زیر آفتاب زمستان یک حالی داره که نگو، چند متر اون ورتر هم برف در حال آب شدن تا نزدیک پات رو گلی کرده باشه. حس آخر اسفند در روستا اینجوری بود

درباره شهری می نویسم که روزهای خوبی در آنجا گذراندم به ویژه خاطرات به یاد ماندنی و پرشمار با دختری که در کافه ها و کوچه های رشت بسیار با هم وقت گذراندیم.

رشت شهر زنده ای است و مردم پرشور و فعالی دارد. به خودشان می رسند و توجه به ظاهر چندان ارتباطی به داشتن یا نداشتن تمکن مالی شان ندارد. از شکم شان و غذا نمی گذرند، روابط شان با یکدیگر و غریبه ها گرم است و کلا سرخوش هستند . در بازار رشت فروشنده ها چه برای دل خوش و چه برای خوشایند دیگران، آواز می خوانند.


رشت دوستی لذت

 

آنقدرها هم که گفته می شود، کلان شهر؛ حقیقتا رشت، نیست. اگر کلان شهرهایی چون تهران و مشهد را ببینید به تکرار این عبارت برای رشت متعجب می شوید و می پرسید کجای این شهر کلان شهر است؟ باور کنید نیست.

از دید من رشت بیشتر از آن چیزی که واقعا هست، معروف شده است. یعنی وجهه یا برند آن پرآوازه تر از خود آن است. دلیل آن چه می تواند باشد؟ 

شاید به این دلیل که مردم ایران نوعا خاطره رمانتیکی یا با آن دارند یا آن خاطره را در ذهن ساخته اند، چیزی شبیه به همان که در اول نوشته از تجربیاتم گفتم. اما احساس را در حد همین رمانتیک نگه دارید و کلاسش را پایین نیاورید. آن مسئله پیش پا افتاده که در جوک های قدیمی درباره رشت گفته می شد، در همه شهرها وجود دارد. این روزها مردم همه شهرها ذهن بازتری به روابط دارند و تازه به رشتی رسیده اند که چند دهه قبل بود.

رشت ویژگیهایی دارد که در کمتر جایی دیده ام. برای شناخت بهتر رشت کافی است ساعاتی در در پیاده روهای اطراف میدان شهرداری رشت قدم بزنید. آن شور، انرژی، صمیمیت و آمادگی برای شروع گفتگو با یکدیگر در هیچ جای دیگری نیست. در همه رشت هم نیست، مختص همانجاست.

رشت را می شود با کبابی های سیاری که تا پاسی از شب دود به هوا می کنند، به یاد آورد یا با کافه-رستورانهای فعالی که از رشت تا انزلی پراکنده اند و اغلب موسیقی زنده اجرا می کنند. یا با کوچه و خیابانهای پر از چاله و سرعت گیرش که جلوبندی ماشین را به هم می ریزند.

شور و حال شهر تقریبا به گردشگران آن ارتباطی ندارد، چه بیایند و چه نیایند، چه هوا گرم باشد و چه سر، رشت شهری زنده است. به همین دلیل گفته می شود رشت بهترین شهر شمال ایران است. گردشگران تنها آن را شلوغ می کنند.

رشت با آنکه پرتراکم ترین شهر کشور است از بی کاری زیاد مردمانش رنج می برد. مردم رشت یا تا حدی تمام گیلان در اولین فرصت به تهران و تا حدی به قزوین مهاجرت می کنند. مردم رشت حساسیت کمی به حفظ زبان گیلکی دارند و بیشتر برای شوخی ها و گفتگوهای محاوره به گیلکی پناه می برند و در بقیه موارد ترجیح می دهند به فارسی پایتخت سخن بگویند. 

به رشت چندان توجه نشده است و هر بار رفته ام حسرت خورده ام که چرا این طور است. کمی توجه رشت را واقعا بهترین می کند.


سخن پایانی اینکه تا می توانید سفر کنید و رشت را هم در برنامه سفرهایتان قرار دهید. این شهر را ببینید به ویژه بازار ماهی فروشان وخیابانهای منتهی به فلکه شهرداری را. حتما به اندازه بمانید. زیبایی های رشت با بیشتر ماندن، دیده می شوند. بمانید

خب جمعه همه میرن شادی و منم قراره برم یه پارک ملی رو ببینم. این پست رو از قبل زمان بندی کردم و خوش میاد. پارک ملی تندوره در شمال خراسان، شهرستان درگز. زیستگاه پلنگ و اوریال. ببینم چطور میگذره

هیچ تضمینی وجود نداره درباره اش هم بعدا بنویسم علی الحساب می دونید که یک پارک ملی اونجا هست. خود منم نمی دونستم


تجربه خوبی باید باشه خصوصا که این روزها زیاد باران میاد و همه جا حسابی سبز است. بهار است و فصل جفتگیری، شاید آهوها رو مشغول این کار دیدم. چه دیدی دیگه، شاید شد

ظاهرا به شیرینی حساسیت دارم و باید کمتر بخورم. برگه سیب و کشمش این روزها زیاد خوردم و سرم می خوارد و پشت گردنم. چقدر سخته دل کندن از شیرینی. شادم میکنه هر لقمه از شیرینی که میخورم. چی بخورم پس؟

پدیده سال جدید بدون هیچ شکی باران است. آنقدر بارید و آنقدر سیل راه انداخت که هیچ شبهه ای در کار نگذاشت. در این بین اکثر هموطنان شادند و گروه اندکی غمناک سیل. امیدوارم با رونق کشاورزی کمی از فشار اقتصادی موجود بر مردم روستا کمتر بشه و نفس راحتی بکشند

همینجوری می نویسم: جورواجور
خوش باشید