جور وا جور

هر چی گیرم بیاد میزارم و از هر چی خوشم بیاد می نویسم

جور وا جور

هر چی گیرم بیاد میزارم و از هر چی خوشم بیاد می نویسم

۲۹ مطلب با موضوع «تجربه» ثبت شده است

به نظرم این جمله رو باید جدی گرفت. کویت: ایران و آمریکا در حال کاهش تنش هستند. کویت کشوریه که طعم و مزه جنگ رو خیلی خوب احساس کرده و بعد از حمله صدام، دیگه از صحنه سیاسی حذف شد و عملا همچنان در حال باج دادن به آمریکاست.

این حرف رو وقتی اونا میگن باید تامل کرد

حکومت ما کی سر عقل میاد؟

جدیدا با یکی دوست شدم. جذابه. دوستِ دوست که نه، آشنا بگم بهتره. بعد از صحبتهای مختلف موضوع به درس و کار رسید. میگم چه کار میکنی میگه از جیب بابام میخورم! میگم چی خوندی میگه دیپلم ردی هستم


هر جور برنداز کردم دیدم این طرز بیان و این نوع رفتار و این سلیقه در انخاب لباس به یک دیپلم ردی نمی خوره

فهمیدم سرکارم گذاشه و رفته تو فاز ظنز. این شد که چیزی نگفنم.

البته گفتم. اینو گفتم که فهم و شعور آدمها از زندگی و کار و دوستی مهمه نه مدرک

ولی پیداست که برام مدرک مهمه چون در جامعه ما که فرصتهای محدودی پیش رو هست یک جوان بالاخره باید به نوعی نشان داده باشد که تلاش کرده. اگه مدرک ندارد چه دارد؟ کتابهای زیادی خوانده، موسیقی دان است؟ مهارتهای کسب و کار دارد؟ زبان می داند؟ و هر چیزی دیگری که نشان دهد به بطالت نگذرانده


به هر حال بعد از چند روز خودش زبان وا کرد که بعله ارشد فلان خوندم و باقی ماجرا

ما همه بر اساس مجموعه ای از داشته ها انتخاب می شویم، یکیش مدرک داشتن یا نداشتنه اما مهمتر از اون شخصیت خود ما، میزان فهم از زندگی است. این پکیج باید با شرایط قابل قبول اقتصادی هم ساپورت شود.


جایی گفته شده است که جنگ، بهترین تجارت است و گویا آمریکا این روزها به تجارت جدیدی نیاز دارد. امیدوارم جنگی نشود و حکومت ما هم سر عقل بیاید و این همه دشمن تراشی نکند. خسته نشدید واقعا؟ چقدر آخه علیه این و اون شعار بدیم؟ دین ما اموزه های بهتری برای ارتبط با دیگران داره چرا اون بخش از دیدن مورد توجه نیست؟


امیدوارم، جنگی نشود

چیزی تا الان از تحریم و دشمنی در زندگی گیرمان نیامده، بگذارید نیمه دوم کمی لذت ببریم

کمی به خود و آینده متعهد باشیم


نظر شما درباره شرکتی که مدتهاست آگهی استخدام نداره چیه؟ بیایید چند مورد رو بررسی کنیم: 

  • تعطیل شده
  • نیاز به نیروی جدید نداره
  • کل شرکت رفته به کشور دیگری و دیگر در داخل آگهی نمی دهند
  • نیروهاش رو با روشی غیر از آگهی دادن جذب میکند
  • از گرفتن نیرو از راه آگهی ناامید شده است
  • پول آگهی دادن ندارند
  • نمی دونند میتونند آگهای بدهند
  • این گزینه رو فراموش کرده اند
  • سایتهای آگهای خوبی وجود ندارند
  • حوصله تماسهای زیاد بعد از آگهی دادن رو ندارند
  • قیمت و هزینه آگهی زیاد است
  • زمینه کاری شرکت عوض شده است
  • شرکت در شرکت بزرگتری ادغام شده است
  • جذب نیرو را به شرکتی کاریابی می سپارند
  • کارآموز می گیرند و تبدیل به نیرو می کنند
  • خود افراد برایشان رزومه می فرستند و از آن را استخدام می کنند
  • و کلی احتمال دیگر.

شما چه فکری می کنید؟ چیزهای دیگه ای هم میشد اضافه کرد. بگذریم نظرتون رو بزارید. برای نمونه این و این صفحه در جابینجا رو ببینید (در زمانی که لینک دادم، هیچ آگهی استخدامی نداشتند، ممکن است بعدا داشته باشند که من بی تقصیرم در اون صورت). فکر کنم سایت مطرحی برای استخدام و کاریابی باشه. بعد از گذاشتن لینک یک گزینه دیگر هم اضافه شد: شاید اون شرکت هیچوقتی در سایتی آگهای استخدام نگذاشته و این صفحات بدون اجازه شرکتها ساخته شده اند.

به هر حال با اجازه یا بی اجازه، فعلا که خالیه

:)

اول هفته است و کلی انرژی دارم. یه چند مدت بود زده بودم تو فاز شوخی و خنده و روزمرگی. پستهایی که می دیدید هم ازین جنس بود. نمی خوام بگم اهل شوخی نیستم اتفاقا هستم. همچنان می نویسم اما حین کارم که نیاز به کمی استراحت دارم.

باید به هدفی برسم و کارهایی رو انجام بدم که مهمند و به هر دلیلی عقب انداخته بودم. یعنی در عین اینکه توانایی رسیدن به این هدف رو داشتم گویا اراده اش رو نکرده بودم یا شاید دست کم گرفتم خودم رو و یا شاید باور نکردم که می تونم. اما الان می خوام، اونم درست در موقعی که سخت ترین حالت شده.

پس بریم که برسیم و از مسیر لذت ببریم.

گفتم که کمی در کارهای اینترنتی و وبی مشغولم و بی علاقه نیستم بهش. اما بزارید بیشتر بگم. یه سایت سفری داشتم سالها قبل و اون روزها که تحریم نبود مسافر میومد ایران، کار و کاسبی داشتم. یکی از کتابهایی که اون زمان بهم کمک کرد همون کتاب سئو بود. حالا سئو چیه؟ به زبون من یعنی چه کار کنیم که سایتمون رتبه بهتری بگیره اما بهتره یه تعریف از یه سایت دیگه بیارم.

یکی از خواهرهای من زیادی جدی است. سرش تو کار خودشه و همش درگیر پروژه ها. گاهی اما یادش میاد که دختره، احساس داره و شروع میکنه به محبت کردن، احوالپرسی و شوخی و خنده. و بعد دوباره همه چی یادش میره و تا نوبت بعد. به قول خودش یه پالسی میاد و میره.

امروز صبح محبت از خودش در وَ کرد و در همون حال که با عجله میزد بیرون برام کیوی پوست کند و گذاشت رو میز. تاکید هم کرد که از رختخواب بیام بیرون.

تا کیوی بعدی خدانگهدار.


پ.ن: گونه هاش به طور طبیعی چال داره. 

اینو گفتم که با اون یکی خواهرم که البته هر دو رو نمی شناسید اشتباه نگیرید :)

ولی پای دیوار گلی بشینی زیر آفتاب زمستان یک حالی داره که نگو، چند متر اون ورتر هم برف در حال آب شدن تا نزدیک پات رو گلی کرده باشه. حس آخر اسفند در روستا اینجوری بود

درباره شهری می نویسم که روزهای خوبی در آنجا گذراندم به ویژه خاطرات به یاد ماندنی و پرشمار با دختری که در کافه ها و کوچه های رشت بسیار با هم وقت گذراندیم.

رشت شهر زنده ای است و مردم پرشور و فعالی دارد. به خودشان می رسند و توجه به ظاهر چندان ارتباطی به داشتن یا نداشتن تمکن مالی شان ندارد. از شکم شان و غذا نمی گذرند، روابط شان با یکدیگر و غریبه ها گرم است و کلا سرخوش هستند . در بازار رشت فروشنده ها چه برای دل خوش و چه برای خوشایند دیگران، آواز می خوانند.


رشت دوستی لذت

 

آنقدرها هم که گفته می شود، کلان شهر؛ حقیقتا رشت، نیست. اگر کلان شهرهایی چون تهران و مشهد را ببینید به تکرار این عبارت برای رشت متعجب می شوید و می پرسید کجای این شهر کلان شهر است؟ باور کنید نیست.

از دید من رشت بیشتر از آن چیزی که واقعا هست، معروف شده است. یعنی وجهه یا برند آن پرآوازه تر از خود آن است. دلیل آن چه می تواند باشد؟ 

شاید به این دلیل که مردم ایران نوعا خاطره رمانتیکی یا با آن دارند یا آن خاطره را در ذهن ساخته اند، چیزی شبیه به همان که در اول نوشته از تجربیاتم گفتم. اما احساس را در حد همین رمانتیک نگه دارید و کلاسش را پایین نیاورید. آن مسئله پیش پا افتاده که در جوک های قدیمی درباره رشت گفته می شد، در همه شهرها وجود دارد. این روزها مردم همه شهرها ذهن بازتری به روابط دارند و تازه به رشتی رسیده اند که چند دهه قبل بود.

رشت ویژگیهایی دارد که در کمتر جایی دیده ام. برای شناخت بهتر رشت کافی است ساعاتی در در پیاده روهای اطراف میدان شهرداری رشت قدم بزنید. آن شور، انرژی، صمیمیت و آمادگی برای شروع گفتگو با یکدیگر در هیچ جای دیگری نیست. در همه رشت هم نیست، مختص همانجاست.

رشت را می شود با کبابی های سیاری که تا پاسی از شب دود به هوا می کنند، به یاد آورد یا با کافه-رستورانهای فعالی که از رشت تا انزلی پراکنده اند و اغلب موسیقی زنده اجرا می کنند. یا با کوچه و خیابانهای پر از چاله و سرعت گیرش که جلوبندی ماشین را به هم می ریزند.

شور و حال شهر تقریبا به گردشگران آن ارتباطی ندارد، چه بیایند و چه نیایند، چه هوا گرم باشد و چه سر، رشت شهری زنده است. به همین دلیل گفته می شود رشت بهترین شهر شمال ایران است. گردشگران تنها آن را شلوغ می کنند.

رشت با آنکه پرتراکم ترین شهر کشور است از بی کاری زیاد مردمانش رنج می برد. مردم رشت یا تا حدی تمام گیلان در اولین فرصت به تهران و تا حدی به قزوین مهاجرت می کنند. مردم رشت حساسیت کمی به حفظ زبان گیلکی دارند و بیشتر برای شوخی ها و گفتگوهای محاوره به گیلکی پناه می برند و در بقیه موارد ترجیح می دهند به فارسی پایتخت سخن بگویند. 

به رشت چندان توجه نشده است و هر بار رفته ام حسرت خورده ام که چرا این طور است. کمی توجه رشت را واقعا بهترین می کند.


سخن پایانی اینکه تا می توانید سفر کنید و رشت را هم در برنامه سفرهایتان قرار دهید. این شهر را ببینید به ویژه بازار ماهی فروشان وخیابانهای منتهی به فلکه شهرداری را. حتما به اندازه بمانید. زیبایی های رشت با بیشتر ماندن، دیده می شوند. بمانید

همچی مسابقه ای هم درباره فرهنگ بوده یه روزی. ما عالی هستیم؛ هم ثروتمند و هم با فرهنگ. ها ها ها ببینید. به هر حال. کم گیر بدم. فرهنگ منم دارید می بینید. دارم به گذشته برمیگردم همش. میدونی چرا؟ چون هنوز سوژه روز دستم نیومده و کارمم وب چرخی شده این روزا. 


بوخودا


این روزها دست به کارهای جدیدی زده ام و مهمترینش واگذاری کارها به دیگران اما همنان خودم زیاد کار می کنم. به هر حال سنی ازم گذشته و یا اینکه علاقه ای به انجام برخی کارها دیگر ندارم. چه بهتر که واگذار کنم و به دیگران اعتماد کنم.


مثلا ترجمه و ویرایش و پاکنویسی یک مقاله 1000 کلمه ای شاید برایم چندین ساعت زمان ببرد اما فردی که تمرکزش روی ترجمه است و به آن موضوع مسلط است حتما در زمان کمتر و با سرعت بیشتری آنرا ترجمه می کند.


در عوض من کارم را می گذارم روی ادیت نهایی مطلب و افزودن برخی چیزها متناسب با تجربه ام و در نهایت قرار دادن آن در سایت. حتی قرار دادن آن در سایت را هم باید واگذار کنم


بدون واگذاری کارها به دیگران امکان رشد و فراتر رفتن از خود نیست


بزرگ شو

باشه


:)

قناری مست بخون. برای من که به نوعی بچه پاستوریزه به حساب میام و اگه شلوغ کاری هم بخوام بکنم با کمک دوستامه، یه جورایی همه چی این گفتگو تازه بود. حمال!!! خنده دار بود. پرنده بنده خدا رو می کنند حمال تخمهای بقیه قناریها. بخونید شما هم

قناری مست بخون و قناری حمال


کلا با نگه داشتن پرنده در خانه مشکل دارم و همیشه فقط از کنار پرنده فروشی ها رد شد و حتی با کنجکاوی داخلشون رو هم نگاه نکردم. کار جالبی نیست به نظرم


اون دره که میگفتم هم نرفتم. یعنی نشده که بروم. دوستان بدقولی کردند


خب جمعه همه میرن شادی و منم قراره برم یه پارک ملی رو ببینم. این پست رو از قبل زمان بندی کردم و خوش میاد. پارک ملی تندوره در شمال خراسان، شهرستان درگز. زیستگاه پلنگ و اوریال. ببینم چطور میگذره

هیچ تضمینی وجود نداره درباره اش هم بعدا بنویسم علی الحساب می دونید که یک پارک ملی اونجا هست. خود منم نمی دونستم


تجربه خوبی باید باشه خصوصا که این روزها زیاد باران میاد و همه جا حسابی سبز است. بهار است و فصل جفتگیری، شاید آهوها رو مشغول این کار دیدم. چه دیدی دیگه، شاید شد

ظاهرا به شیرینی حساسیت دارم و باید کمتر بخورم. برگه سیب و کشمش این روزها زیاد خوردم و سرم می خوارد و پشت گردنم. چقدر سخته دل کندن از شیرینی. شادم میکنه هر لقمه از شیرینی که میخورم. چی بخورم پس؟