جور وا جور

هر چی گیرم بیاد میزارم و از هر چی خوشم بیاد می نویسم

جور وا جور

هر چی گیرم بیاد میزارم و از هر چی خوشم بیاد می نویسم

یه زمانی اینجوری در وب فارسی لینک میدادن: صدها لینک در یک صفحه. خب اون روزها برای گوگل هم مهم بود اما دیگه نیست. به هر حال بد نیست تجربیات گذشته رو ببینید.  یه چیزی هم بود به اسم دایرکتوری یا فهرست که اونم دورش گذشت. بلاگرها یا مدیران سایتها لازم بود وبلاگ/سایت خود را در دایرکتوری ثبت کنند. و بعدا مدیر دایرکتوری سایت رو بررسی می کرد و اگه شرایطش رو داشت اون رو دسته مورد نظر قرار میداد.

مبحث دایرکتوری با نیاز به قرار دادن سایتها و وبلاگهای هم موضوع و هم رتبه در یک دسته ، مطرح شد. بعدا که وب رشد کرد و راههای بهتری برای دسترسی به اطلاعات پیدا شد مثل سوشال نت ورکها و موتورهای جستجوی قوی تر، دیگه ایده معرفی و بررسی تک به تک سایتها توسط انسان منسوخ شد و اینک چیزی به اسم دایرکتوری بخشی از تاریخ وب است. دایرکتوریهای مهمی چون یاهو، DMOZ و غیر در وب بودند.

به هر حال وب دایم در حال تغییر است و مفهوم جستجو هم دایم در حال بروزشدن و هماهنگ تر شدن با نیاز کاربران. تا ببینیم در آینده کار به کجاها کشیده میشه

درباره شهری می نویسم که روزهای خوبی در آنجا گذراندم به ویژه خاطرات به یاد ماندنی و پرشمار با دختری که در کافه ها و کوچه های رشت بسیار با هم وقت گذراندیم.

رشت شهر زنده ای است و مردم پرشور و فعالی دارد. به خودشان می رسند و توجه به ظاهر چندان ارتباطی به داشتن یا نداشتن تمکن مالی شان ندارد. از شکم شان و غذا نمی گذرند، روابط شان با یکدیگر و غریبه ها گرم است و کلا سرخوش هستند . در بازار رشت فروشنده ها چه برای دل خوش و چه برای خوشایند دیگران، آواز می خوانند.


رشت دوستی لذت

 

آنقدرها هم که گفته می شود، کلان شهر؛ حقیقتا رشت، نیست. اگر کلان شهرهایی چون تهران و مشهد را ببینید به تکرار این عبارت برای رشت متعجب می شوید و می پرسید کجای این شهر کلان شهر است؟ باور کنید نیست.

از دید من رشت بیشتر از آن چیزی که واقعا هست، معروف شده است. یعنی وجهه یا برند آن پرآوازه تر از خود آن است. دلیل آن چه می تواند باشد؟ 

شاید به این دلیل که مردم ایران نوعا خاطره رمانتیکی یا با آن دارند یا آن خاطره را در ذهن ساخته اند، چیزی شبیه به همان که در اول نوشته از تجربیاتم گفتم. اما احساس را در حد همین رمانتیک نگه دارید و کلاسش را پایین نیاورید. آن مسئله پیش پا افتاده که در جوک های قدیمی درباره رشت گفته می شد، در همه شهرها وجود دارد. این روزها مردم همه شهرها ذهن بازتری به روابط دارند و تازه به رشتی رسیده اند که چند دهه قبل بود.

رشت ویژگیهایی دارد که در کمتر جایی دیده ام. برای شناخت بهتر رشت کافی است ساعاتی در در پیاده روهای اطراف میدان شهرداری رشت قدم بزنید. آن شور، انرژی، صمیمیت و آمادگی برای شروع گفتگو با یکدیگر در هیچ جای دیگری نیست. در همه رشت هم نیست، مختص همانجاست.

رشت را می شود با کبابی های سیاری که تا پاسی از شب دود به هوا می کنند، به یاد آورد یا با کافه-رستورانهای فعالی که از رشت تا انزلی پراکنده اند و اغلب موسیقی زنده اجرا می کنند. یا با کوچه و خیابانهای پر از چاله و سرعت گیرش که جلوبندی ماشین را به هم می ریزند.

شور و حال شهر تقریبا به گردشگران آن ارتباطی ندارد، چه بیایند و چه نیایند، چه هوا گرم باشد و چه سر، رشت شهری زنده است. به همین دلیل گفته می شود رشت بهترین شهر شمال ایران است. گردشگران تنها آن را شلوغ می کنند.

رشت با آنکه پرتراکم ترین شهر کشور است از بی کاری زیاد مردمانش رنج می برد. مردم رشت یا تا حدی تمام گیلان در اولین فرصت به تهران و تا حدی به قزوین مهاجرت می کنند. مردم رشت حساسیت کمی به حفظ زبان گیلکی دارند و بیشتر برای شوخی ها و گفتگوهای محاوره به گیلکی پناه می برند و در بقیه موارد ترجیح می دهند به فارسی پایتخت سخن بگویند. 

به رشت چندان توجه نشده است و هر بار رفته ام حسرت خورده ام که چرا این طور است. کمی توجه رشت را واقعا بهترین می کند.


سخن پایانی اینکه تا می توانید سفر کنید و رشت را هم در برنامه سفرهایتان قرار دهید. این شهر را ببینید به ویژه بازار ماهی فروشان وخیابانهای منتهی به فلکه شهرداری را. حتما به اندازه بمانید. زیبایی های رشت با بیشتر ماندن، دیده می شوند. بمانید

همچی مسابقه ای هم درباره فرهنگ بوده یه روزی. ما عالی هستیم؛ هم ثروتمند و هم با فرهنگ. ها ها ها ببینید. به هر حال. کم گیر بدم. فرهنگ منم دارید می بینید. دارم به گذشته برمیگردم همش. میدونی چرا؟ چون هنوز سوژه روز دستم نیومده و کارمم وب چرخی شده این روزا. 


بوخودا


گفتم که بی کار نبودم. یه چرخی در وبلاگ صاحاب سیتم وبلاگ قدیمی زدم. من از بلاگفا به اینجا اومدم به دلیل محدودیت های زیاد اونجا در لینک گذاشتن. خلاصه به یکی از پستهاش رسیدم درباره یک کتاب. آی من خاطره دارم باهاش. درباره هم پارسیک نوشته. یه جایی که تا سالها خبرهام رو اونجا می خوندم اما دیگه بعدش از نفس افتاد یا نفسش به شماره افتاد و یا سایتهای خبری بهتری اومدن. البته سرچ انجین هم بود و گاهی اونجا سرچ هم می کردم اما راستش هیچوقت سرچش قوی نبود اصولا جستجوگر فارسی خوبی هیچوقت نداشتیم.

اون کتابی هم که گفته خداییش انجیل من بود در اون سالها. کلی در طراحی سایتهای من اثر گذاشت و ممنونم. کلا خاطراتم مرور شد با این پستش. راست میگه اون زمان فقط همین یک منبع بود. والا من که چیز دیگه یادم نمیاد. ولی دیگه ادامه اش نداد و آپدیت نشد یا اینکه اونم مشمول زمان شد و سایتها و کتابهای بهتری برای نوشتن و سئو و وبلاگ و بازاریابی اینترنتی و یا به قول این روزی ها دیجیتال مارکتینگ پیدا شدند.


خاطرات، خاطره، دوستی


فعلا دارم مرور خاطره می کنم و دردل تا ببینم به چی میرسم. هنوز نرفتم سر تست ایده هام. شاید هم نرم. شاید هم برم. خوبی وبلاگ در این سالها اینه که مطمئنی خواننده نداره. برای همین است که بلاگرها بی پروا تر می نویسند. منم دارم همین کارو می کنم. 

حالا اگه گذرت اینجا افتاد واقعا. یه ندا بده. شاید دوست شدیم. جان تو :)

 

پستهام مدام داره بیشتر میشه، کی بشه به صد برسم؟ بلاگ نویسی یه چیز وابسته به مود آدم است معلوم نیست تا کی ادامه بدم فعلا که هستیم. اگه اتفاقی نیفته مثلا سیستم از کار نیفته و فیلتر نشیم و ... فعلا مثبت فکر کنیم و بریم به پیش :)


دوستی و دوست یابی

Photo Credit: New Indian Express


یه سری ایده دارم و میخوام تست کنم. فکر نمی کنم وبلاگها خواننده داشته باشه این روزها. بیشتر ابزاری در خدمت ابزار دیگه است. مثلا برای خبرپراکنی، برای ساپورت خبرها و سایتهای دیگر یا پخش محتوا در صفحات بیشتر ، بهش لینک بیلدینگ هم میگن ! به هر حال اینم واسه خودش یه کارکرده به حساب میاد. باید دید که فایده این کار برای صاحاب سرویس وبلاگ چیه؟ مثلا

  • پز به داشتن سایتی پرترافیک. اما اگه پول نباشه پز چه فایده داره؟
  • دومیش میتونه فروش بنر و فضای تبلیغات باشه.
  • سومیش میتونه ساپورت سایتهای دیگه متعلق به صاحاب سرویس وبلاگ باشه.
  • چهارمیش رصد کردن رفتار کاربران و مدیران سایتها. البته به شرطی که سیستم وبلاگ پربیننده باشه. 

به هر حال یه سری فایده داره. به من چه اصلا. من دارم همینجوری، هوایی می نویسم. اما طبیعتا خودم رو هم لو دادم. بی علاقه به وب و فضای مجازی نیستم و شاید هم دستی در این حوزه دارم. چه می دونم. به شما چه اصلا؟ 

به من چه اصلا؟ به من چه که می خونید یا نمی خونید، می خونید و میرید یا مکث می کنید و کامنت میزارید. 

به من چه اصلا؟

حالا اگه خوشت اومد یه ندا بده، شاید دوست شدیم. خصوصا که اگه دختری. بالای 35 ام. کار به کجا کشید جون تو. اصلا انتظارش رو نداشتم. شما هم انتظارش رو نداشته باش. زندگی همینه. 

همینطور همه چی یه دفعه ای پیش میره. 

جان تو!

تا پشت سیستم نشستم و دستم به صفحه کلید خورد، گلویی صاف کردم، بلند و کشیده گفتم آآآآآآآآآآآآه. همزمان با آه من، جوشکار ساختمان روبرو نقطه جوشی را هدف قرار داد و صدای ترسناک جوش زدن بلند شد. آنقدر ناگهانی و همزمان که لحظه ای فکر کردم آه کشیده من استارتر دستگاه جوش بوده است. 

چپنین اژدرهایی هستیم

شاید واسه همینه که هیچ دختری سمتم نمیاد.

بیا. اژدرهای مهربونی هستم.


راستی برای شما همچین مسئله ای پیش نیومده؟

اگه اومده چرا می ترسی عزیزم؟



این روزها دست به کارهای جدیدی زده ام و مهمترینش واگذاری کارها به دیگران اما همنان خودم زیاد کار می کنم. به هر حال سنی ازم گذشته و یا اینکه علاقه ای به انجام برخی کارها دیگر ندارم. چه بهتر که واگذار کنم و به دیگران اعتماد کنم.


مثلا ترجمه و ویرایش و پاکنویسی یک مقاله 1000 کلمه ای شاید برایم چندین ساعت زمان ببرد اما فردی که تمرکزش روی ترجمه است و به آن موضوع مسلط است حتما در زمان کمتر و با سرعت بیشتری آنرا ترجمه می کند.


در عوض من کارم را می گذارم روی ادیت نهایی مطلب و افزودن برخی چیزها متناسب با تجربه ام و در نهایت قرار دادن آن در سایت. حتی قرار دادن آن در سایت را هم باید واگذار کنم


بدون واگذاری کارها به دیگران امکان رشد و فراتر رفتن از خود نیست


بزرگ شو

باشه


:)

یه زمانی مدام این جوانها گوشی می انداختند پایین و میزان شکستن رو ارزیابی می کردند. جدیدا همچین فیلمی ندیده ام. گوشی ها هم یه روزی ارزیان بود. آیا الان هم همچین کاری در ایران می کنند؟


شک دارم. فکر می کنم تب ماجرا در کل دنیا هم خوابیده و گوشی ها با قابلیتهای دیگه ارزیابی می شوند و مورد توجه قرار گفته اند.

وب هم تردهای جالبی داره.


نداره؟

طبق معمول بنزین گران شد یا می شود و مردم هجوم بردند به پمپ بنزین ها. 

معلوم نیست مثلا با 50 لیتر که 500 تومان ارزان تر می خرند یعنی با 25 هزار تومان قرار است چه بکنند؟ یعنی وقتشان و آن چند ساعتی که در صف می مانند آنقدر بی ارزش است؟ به گمانم آنها که به صف می روند کمبودهای دیگری دارند و اصلا مسئله صرفه جویی پول نیست. 

به نظر شما مشکل چیه؟


هجوم مردم به پمپ بنزین


:(

چه عکسهای قشنگی از غروب در جزیره کیش

بقیه رو اینجا ببینید


این تحلیل رو پسندیدم که در ویرگول منتشر شده: ببینید . و قبول دارم ترافیک تقلبی میشه ساخت. اصلا خود من همین کار رو کردم. مدیر شرکت ناراجت بود که به مشتری قول دادیم ورودی از گوگل رو برسونیم به 3 هزار در روز و حداکثر 700 شده. یه تست زدم و براش یه ربات نوشتم و اجرا کرد. به مرور در عرض یک هفته ترافیک رو بیشتر کردم و رسوندم به همون سه هزار. آی مشتری خوشحال شد و فورا بقیه پول شرکت رو داد. حقوقهای ما چند نفر هم که عقب افتاده بود رسید.


کار بدی کردم همه راضی شدند؟

برای اینکه سه نشه ترافیک رو همینجوری تا سه ماه نگه داشتم و به مرور کم شد تا پایان قرارداد. جوانی و خامی که میگن همینه. 

ولی من نفهمیدم چرا فروش مشتری هم بیشتر شد . فکر کنم از اینکه ترافیکش زیاد شده بود، انرژی گرفت و کارهای دیگه کرد که احتمالا اون کارها فروش رو برد بالا نه ترافیک مصنوعی. ولی همه چی به اسم ترافیک گوگل ثبت شد


پس تقلب همچی بد هم نیست. من که اصلا بهش نمیگم تقلب



پربیننده ترین خبر چند ساعت گذشته در سایت خبر فارسی، شایعه برکناری شفر، جانشینی مجیدی و واکنش شفر و مدیرعامل استقلال به این خبر بود. طبق معمول همه کاسه و کوزه ها رو سر مربی خارجی می خواهند خراب کنند. به فرض هم مجیدی بازیکن بزرگی بود، که به نظرم اصلا نبود، طبق کدام تجربه و دیسیپلین گذشاته اند مربی شود و حالا سرمربی اش کنند؟

میلیونها نفر به این تیم عشق و علاقه دارند، چرا باید این پشتوانه رو ندیده بگیرند و مربی کوچکی بیاورند؟

همین شفر هم بد کار نکرده، تیمی که ته جدول بود رو از منصوریان تحویل گرفت تا مرحله شانس قهرمانی بالا آورد. دیگه باید چه کار کند. مجموعه مدیریتی استقلال خودش ایراد دارد و حاشیه سازی می کند


با نظرم بگذارند شفر بماند، عاقلانه تر است


جهت اطلاع خبر کارت سوخت و بنزین داره اون خبری که گفتم رو میبره به حاشیه


مادرم یه مدتی رفته بود شهر دیگه و نبود. وقتی اومد بدو بدو رفتم سمتش و براش با آغوش باز کردم اونم با دستانی که زیاد رو به بالا باز شده بود. قبلا چنین کاری نمی کردم یعنی احوالپرسی داغ بود اما نه این شکلی. خلاصه نوآوری جذابی بود. هر دو کیف کردیم.


مادرم ای بهتر از فصل بهار

مادرم روشن تر از هر چشمه سار


:)



گل محمدی دوست داشتنی در روزی مهم بالاخره هدیه لازم رو به پرسپولیس داد تا راه قهرمانی آسان تر شود. خوشحالم بروبچز پرسپولیسی !!!


گل محمدی: می توانستیم بیشتر به استقلال گل بزنیم

از هواداران پدیده ممنونم چون وقتی از اتوبوس پیاده شدیم فقط تشویق پدیده را شنیدیم و این پشتیبانی دلیل اصلی برد ما در بازی امروز بود. از تک تک مردم تشکر می‌کنم و امیدوارم در پایان لیگ جایگاه خوبی به دست بیاوریم. بازی سخت و نفس گیری مقابل یک تیم با مربی خوب داشتیم، بازی کردن با استقلال واقعا سخت است ولی فکر می‌کنم شیوه بدی نداشتیم و گل زدیم و از آن محافظت کردیم. هیجان بازی بالا بود، بازی بیشتر هیجانی بود تا موقعیت های آشکار داشته باشد. حتی می شد گلهای بیشتری بزنیم ... می‌شد به گل‌هایمان اضافه کنیم...


بدقول تر از ما یعنی نیست؟ گیر نده بابا راستش قبول دارم در بیشتر کارها کمی از برنامه زمان بندی شده عقب می افتم اما همش دست من نیست. مشتری هم در طول کار دایم نظراتش رو تغییر میده و همین کارها رو عقب میندازه. اگه قبول نکنی هم که نمیشه. بعضی وقتها خب راست میگه و کیفیت کار میره بالا. به نور مشتری بدقلق هم خوردم که رست منو کشیده و صاف کرده تا کار تموم شده. اونقدر دقیق و حساب شده که چاره ای جز پیچوندنش نداشتم چون حس کردم داره ازم سو استفاده میشه و کار زیادی تحویل میدم.

اوایل که شروع کرده بودم خیلی لذت میبردم کار تحویل بدم اما جدیدا حس میکنم نباید با مشتری زیاد حرف بزنی چون دایم خواسته هاش بیشتر میشه


:)