جور وا جور

هر چی گیرم بیاد میزارم و از هر چی خوشم بیاد می نویسم

جور وا جور

هر چی گیرم بیاد میزارم و از هر چی خوشم بیاد می نویسم

۲ مطلب در آذر ۱۳۹۹ ثبت شده است

آمد و روی مبل نشست و انگار که بخواد حقیقتی رو برملا کنه گفت «منم مثل تو بودم. بارها و بارها. بی‌تعارف میگم، گریه کن. به حال زارت گریه کن. به تنهایی‌ات، به بی‌کسی، به آوارگی. این حرف‌ها رو بنداز دور که مگه من بچه‌ام و سنی ازم گذشته و از این حرف‌ها. نترس. گریه کن. گریه مال آدم‌هاست. من و تو حق داریم گریه کنیم. اصلا همین که می‌تونیم گریه کنیم، همین‌که دل‌مون می‌گیره یعنی هستیم یعنی زنده‌ایم. معلومه که آدم زنده، دلش می‌گیره». ادامه را در دلم گرفته بخوانید.

 

بدنی مشکی و براق داشت و قدی بلند، به زحمت ستون پشتش را می‌دیدم. به هرکسی سواری نمی‌داد. چه چهارنعلی می‌رفت و چه نفسی داشت. زمانی که در میان عشایر تیراندازی شده بود، اَگب با همین اسب بکوب تا پاسگاه رفت. آن روز آب رودخانه و سنگ بود که به اطراف پرت می‌شد، شاخه درختان و دیوار هم حتی مانعش نبود. با هر جهش ده برابر من می‌پرید. سریع بود چون قرقی...

 

اگه شما هم مثل من ازین توصیف‌ها خوشتون اومد، بفرمایید به وبلاگ چاوبل می‌نویسد.