جور وا جور

هر چی گیرم بیاد میزارم و از هر چی خوشم بیاد می نویسم

جور وا جور

هر چی گیرم بیاد میزارم و از هر چی خوشم بیاد می نویسم

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «زندگی» ثبت شده است

ما که داخلیم کلی زور می زنیم تا زبانمون بهتر و بهتر بشه اما برخی از هموطئنان که به هر طریقی خارج رفته و اونجا ساکن شده اند هنوز مشکل زبان که بهتره بگم البته بهتر بگم مشکل ارتباط دارند. یعنی خیلی خوب منظورشون رو به مخاطب می رسونند اما هنوز نمی تونند ارتباط بگیرند و ترجیه می دهند به محیط قبلی خودشون گریز بزنند. نمونه اش این هموطن:

"سلام دوستان خوبم، من خارج از کشور هستم و چند وقتیه که برای استخدام توی یه شرکت خارجی تقاضا دادم. اونا دو تا سایت که درباره دایناسورها و فسیل ها هستش بهم معرفی کردند ... لطفاً کمکم کنید که این فرصت کاری رو از دست ندم ..."

شک ندارم کلی کتاب همونجا دور و برش بود، کافی بود انگلیسی جستجو کنه. یا در ورکشاپ یک روز در همون شهرش شرکت کنه که حتما حتما وجود داره

من به طور کلی این درخواست رو منفی نمیدونم و شاید میخواسته از جو ایرانی ها انرژی بگیره یا هنوز در مرحله گذار بوده و یاد نگرفته بره سراغ محیط و جامعه جدید. در کل زیاد هم منفی نیستم و مخاطب بخش اول نوشته من اونایی است که حداقل شش ماه از رفتنشون به خارج گذشته است

اول هفته است و کلی انرژی دارم. یه چند مدت بود زده بودم تو فاز شوخی و خنده و روزمرگی. پستهایی که می دیدید هم ازین جنس بود. نمی خوام بگم اهل شوخی نیستم اتفاقا هستم. همچنان می نویسم اما حین کارم که نیاز به کمی استراحت دارم.

باید به هدفی برسم و کارهایی رو انجام بدم که مهمند و به هر دلیلی عقب انداخته بودم. یعنی در عین اینکه توانایی رسیدن به این هدف رو داشتم گویا اراده اش رو نکرده بودم یا شاید دست کم گرفتم خودم رو و یا شاید باور نکردم که می تونم. اما الان می خوام، اونم درست در موقعی که سخت ترین حالت شده.

پس بریم که برسیم و از مسیر لذت ببریم.

یکی از خواهرهای من زیادی جدی است. سرش تو کار خودشه و همش درگیر پروژه ها. گاهی اما یادش میاد که دختره، احساس داره و شروع میکنه به محبت کردن، احوالپرسی و شوخی و خنده. و بعد دوباره همه چی یادش میره و تا نوبت بعد. به قول خودش یه پالسی میاد و میره.

امروز صبح محبت از خودش در وَ کرد و در همون حال که با عجله میزد بیرون برام کیوی پوست کند و گذاشت رو میز. تاکید هم کرد که از رختخواب بیام بیرون.

تا کیوی بعدی خدانگهدار.


پ.ن: گونه هاش به طور طبیعی چال داره. 

اینو گفتم که با اون یکی خواهرم که البته هر دو رو نمی شناسید اشتباه نگیرید :)

ولی پای دیوار گلی بشینی زیر آفتاب زمستان یک حالی داره که نگو، چند متر اون ورتر هم برف در حال آب شدن تا نزدیک پات رو گلی کرده باشه. حس آخر اسفند در روستا اینجوری بود

درباره شهری می نویسم که روزهای خوبی در آنجا گذراندم به ویژه خاطرات به یاد ماندنی و پرشمار با دختری که در کافه ها و کوچه های رشت بسیار با هم وقت گذراندیم.

رشت شهر زنده ای است و مردم پرشور و فعالی دارد. به خودشان می رسند و توجه به ظاهر چندان ارتباطی به داشتن یا نداشتن تمکن مالی شان ندارد. از شکم شان و غذا نمی گذرند، روابط شان با یکدیگر و غریبه ها گرم است و کلا سرخوش هستند . در بازار رشت فروشنده ها چه برای دل خوش و چه برای خوشایند دیگران، آواز می خوانند.


رشت دوستی لذت

 

آنقدرها هم که گفته می شود، کلان شهر؛ حقیقتا رشت، نیست. اگر کلان شهرهایی چون تهران و مشهد را ببینید به تکرار این عبارت برای رشت متعجب می شوید و می پرسید کجای این شهر کلان شهر است؟ باور کنید نیست.

از دید من رشت بیشتر از آن چیزی که واقعا هست، معروف شده است. یعنی وجهه یا برند آن پرآوازه تر از خود آن است. دلیل آن چه می تواند باشد؟ 

شاید به این دلیل که مردم ایران نوعا خاطره رمانتیکی یا با آن دارند یا آن خاطره را در ذهن ساخته اند، چیزی شبیه به همان که در اول نوشته از تجربیاتم گفتم. اما احساس را در حد همین رمانتیک نگه دارید و کلاسش را پایین نیاورید. آن مسئله پیش پا افتاده که در جوک های قدیمی درباره رشت گفته می شد، در همه شهرها وجود دارد. این روزها مردم همه شهرها ذهن بازتری به روابط دارند و تازه به رشتی رسیده اند که چند دهه قبل بود.

رشت ویژگیهایی دارد که در کمتر جایی دیده ام. برای شناخت بهتر رشت کافی است ساعاتی در در پیاده روهای اطراف میدان شهرداری رشت قدم بزنید. آن شور، انرژی، صمیمیت و آمادگی برای شروع گفتگو با یکدیگر در هیچ جای دیگری نیست. در همه رشت هم نیست، مختص همانجاست.

رشت را می شود با کبابی های سیاری که تا پاسی از شب دود به هوا می کنند، به یاد آورد یا با کافه-رستورانهای فعالی که از رشت تا انزلی پراکنده اند و اغلب موسیقی زنده اجرا می کنند. یا با کوچه و خیابانهای پر از چاله و سرعت گیرش که جلوبندی ماشین را به هم می ریزند.

شور و حال شهر تقریبا به گردشگران آن ارتباطی ندارد، چه بیایند و چه نیایند، چه هوا گرم باشد و چه سر، رشت شهری زنده است. به همین دلیل گفته می شود رشت بهترین شهر شمال ایران است. گردشگران تنها آن را شلوغ می کنند.

رشت با آنکه پرتراکم ترین شهر کشور است از بی کاری زیاد مردمانش رنج می برد. مردم رشت یا تا حدی تمام گیلان در اولین فرصت به تهران و تا حدی به قزوین مهاجرت می کنند. مردم رشت حساسیت کمی به حفظ زبان گیلکی دارند و بیشتر برای شوخی ها و گفتگوهای محاوره به گیلکی پناه می برند و در بقیه موارد ترجیح می دهند به فارسی پایتخت سخن بگویند. 

به رشت چندان توجه نشده است و هر بار رفته ام حسرت خورده ام که چرا این طور است. کمی توجه رشت را واقعا بهترین می کند.


سخن پایانی اینکه تا می توانید سفر کنید و رشت را هم در برنامه سفرهایتان قرار دهید. این شهر را ببینید به ویژه بازار ماهی فروشان وخیابانهای منتهی به فلکه شهرداری را. حتما به اندازه بمانید. زیبایی های رشت با بیشتر ماندن، دیده می شوند. بمانید