- ۲۲ آذر ۹۹ ، ۲۳:۴۷
- ۲ نظر
آمد و روی مبل نشست و انگار که بخواد حقیقتی رو برملا کنه گفت «منم مثل تو بودم. بارها و بارها. بیتعارف میگم، گریه کن. به حال زارت گریه کن. به تنهاییات، به بیکسی، به آوارگی. این حرفها رو بنداز دور که مگه من بچهام و سنی ازم گذشته و از این حرفها. نترس. گریه کن. گریه مال آدمهاست. من و تو حق داریم گریه کنیم. اصلا همین که میتونیم گریه کنیم، همینکه دلمون میگیره یعنی هستیم یعنی زندهایم. معلومه که آدم زنده، دلش میگیره». ادامه را در دلم گرفته بخوانید.